اميرعباساميرعباس، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

عسل مامان نفس بابا

جیگرمامان

گل مامانی به خاطر شیفت کاری بابا یعنی روزایی که بابایی صبح باید بره ما مجبوریم شب تو رو خونه مامان بزرگ ببریم نمیدونی چقدر دوری از تو برامون سخته ولی چاره ای نداریم دیشبم با دایی تو رو فرستادیم اونجا هر چند تو خوشحال میشی و اصلا احساس دلتنگی نمی کنی ولی ما که برات دلتنگ میشیم شبا جای خالی تو رو باید ببینیم یه چیزی یادم رفت بگم دیشب بابایی برا اولین بار تو رو حموم کرد تو دیگه از حموم نمیترسی تازه خیلیم خوشحال میشی که میتونی آب بازی کنی از خدات که یکی تو رو حموم ببره   ...
18 شهريور 1391

امیرعباس و بن بن بن

چند ماه پیش برای عسلم وسایل کمک آموزشی خریدم بن بن بن و حلقه های رنگی عزیز مامان همه رو یاد گرفته رنگها را خوب میشناسه ولی چند تا از بن بن بنا رو خیلی جالب میگه که چند تا از اونا را منویسم ١- چشم و ابرو را میگی ددایی(زن دایی) ٢-دختر و میگی ددو(خاله) ٣-شیر و میگی ایش وخیار و میگی یخ تازه گیها دامن و قشنگ میگی تازه صدای بعضی حیوونا مثل ببعی  گربه و سگ و اسب راهم درمیاری صلواتم یاد گرفتی الله ممد ال ممد خلاصه این روزاخیلی شیطون و شیرین زبون شدی عسلی مامان       ...
4 شهريور 1391
1